ویژۀ عموم علاقمندان و بهویژه دانشجویان و دانشآموختگان رشتهها و حرفههای معطوف به روان (روانکاوی، رواندرمانی، روانپزشکی، مشاوره، و ...)
حوزۀ دانشِ معطوف به روان همواره در تنگنای گزینشْ میان علومِ تجربی و فلسفهورزیهایِ انتزاعی بوده است و التفاتی جدی به راهِ سوم یعنی پدیدارشناسی برای برونرفت از این دوچارگی نداشته است. ژَک لَکان از معدود اندیشمندانی بود که این راه سوم را آزمود و با خوانشی پدیدارشناسانه و هستیگرایانه از میراث فروید و البته همچنان با تکیه بر تجربۀ انضمامیِ بالینی، روانکاوی را از سقوط در ورطۀ علمِ هنجاری، گفتمان دانشگاهی، و همچنین فلسفهورزیهایِ محض رهانید و برای آن رستاخیزیْ رستگار رقم زد.
هایدگر همچون لَکان هیبتی است که همواره برانگیزانِ دوسوگرایی و آماجِ مهراکین بوده است. هرچند هایدگر و پدیدارشناسی هستیگرای او برای برخی رویکردها به ساحتِ روان (همچون دازاینکاوی) جذابیت داشته است اما به دلایل بسیاری آنها همچنان از گسترۀ تمامیِ امکانها و روشنگاههای موجود در نوشتارهای وی غافل بودهاند. در عین حال به دلیل ترجمۀ دیرهنگام نوشتارهایِ متأخر هایدگر، متأسفانه شناخت غالب از وی محدود به هایدگرِ متقدم و رسالۀ مشهور این دوره یعنی «هستی و زمان» است. هرچند «هستی و زمان» نیز میخواست بر تلقیهای سنتی از سوبژکتیویته غلبه کند اما هایدگر به تدریج دریافت که همچنان در سنتِ سوژهمحور به دام افتاده است یا دستکم آرایِ خود را در معرض چنین برداشتی قرار میدهد. از این رو نوشتارهای متأخر وی با آغازیدن از هستی بهجای انسان، گردشی رادیکال و رهاییبخش را رقم میزنند و دقیقاً در چنین گردشی است که ما بیشترین قرابت را با روانکاوی لکانی مییابیم.
در دورۀ «هایدگرخوانیِ روانپژوهانه» قصد داریم بسانِ لَکان، با همخوانی پدیدارشناسانۀ نوشتارهای کلیدی هایدگر متأخر، رجوع بر تجربههایِ زیسته و تداعیِ گروهی بر آنها، امکانهایی بدیعْ پیشِ رویِ روانپژوهی بگشایم.